ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
غزلواره 71 به روز مرگ من چون ناقوس عبوس را بشنوی که جهانیان را ندا در دهد که من از این جهان خوار گریختهام تا با خوارترین کرمها درآمیزم، آنگاه دیگر سوگوارم مباش. نه، چون این ابیات را بخوانی مبادا دست سرایندهاش را به یاد آری، چرا که چندان دوستت میدارم که بهتر آن میدانم فراموشم کنی تا آنکه غمگنانه در اندیشهام باشی. آری با تو میگویم اگر آنگاه که من با خاک در آمیزم بر این چکامه نگاهی افکندی مباد نام این بیچاره را ورد زبان سازی. زنهار که پس از مرگم، جهان فرزانگان در نالهات بنگرد و ما را هر دو به ریشخند گیرد.
| SONNET 71 No longer mourn for me when I am dead Then you shall hear the surly sullen bell Give warning to the world that I am fled From this vile world, with vilest worms to dwell: Nay, if you read this line, remember not The hand that writ it; for I love you so That I in your sweet thoughts would be forgot If thinking on me then should make you woe. O, if, I say, you look upon this verse When I perhaps compounded am with clay, Do not so much as my poor name rehearse. But let your love even with my life decay, Lest the wise world should look into your moan And mock you with me after I am gone |
آنجا که غزلواره (سانت) و غزل هر دو قالبی برای سرودههای کوتاه غنایی هستند، مقایسه میان این دو جالب توجه است و میتواند روشنگر بینشهای متجلّی در هر دو قالب باشد. برخی از غزلوارههای شکسپیر از جهانی با غزلیات کلاسیک ایرانی قابل مقایسه است و مضامین مشابهی دارد. اما در کلّ، بر خلاف غزلهای کلاسیک ایرانی که بینشی عرفانی از هستی به دست میدهد و به مضامینی معنوی و آن جهانی میپردازد، غزلوارههای شکسپیر به مضامین ملموس و واقعی «این جهانی» میپردازد و مثلاً هر گاه از معشوق سخن گوید منظورش انسانی واقعی است و نه پدیدهای انتزاعی و یا ملکوتی. آنجا که غزل با تعابیر گوناگون و زبانی سمبلیک به کشف و شهود و سماع و سیاحت در حیطههای عارفانه روح میپردازد، غزلواره شکسپیر با زبان پر ابهام و گاه طنزآمیز، احساسات و اندیشههایی ژرف را درباره پدیدههای ملموس این جهانی بیان میکند.
پدیدههایی چون فنا و میرایی، گذشت بیامان زمان، فریبها و پیچیدگیهای عشق. بنابراین زبان غزلواره، صریح و مشخص است و معانی را با آفریدن تصاویر منتقل میکند و اگر هم ابهامی در کار باشد به دلیل کاربرد کنایه و ابهام است، نه به خاطر تعابیر سمبولیک و استعارههای پیچیده.