ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
قسمتی ازشعر معروفش ترانهٔ عاشقانهٔ جی. آلفرد پرافراک
پس بیا برویم، تو و من،
وقتی غروب افتاده در افق
بیهوش چون بیماری روی تخت
بیا برویم، از این خیابانهای تاریک و پرت
از کنج بگو مگویِِ شبهای بیخوابی
در هتلهای ارزانِ یک شبه
و رستورانهایی که زمیناش،
پوشیده از خاکاره و پوست صدفهاست:
از خیابانهایی که کشدارند مثل بحثهای ملالآور
که با لحنی موذیانه
تو را به سوی پرسشی عظیم میبرند...
نه، نپرس، که چیست؟
بیا به قرارمان برسیم
زنان میآیند و میروند در اتاق
حرف میزنند در بارهی میکلآنژاین زردْ مه که پشت به شیشههای پنجره میمالد
این زردْ دود که پوزه به شیشههای پنجره میمالد
گوش و کنار شب را لیسید
بر چالههای آب درنگید
تا دودهی دودکشهای فضا را بر پشت گرفت
لغزید به مهتابی و ناگهان شتاب گرفت
اما شبِ آرام اکتبر را که دید
گشتی به دور خانه زد و خوابیدوقت هست ٱری وقت هست
تا زردْ دود در خیابان پایین و بالا رود
و پشت به شیشههای پنجره بمالد؛
وقت هست، آری وقت هست
تا چهرهای بسازی برای دیدن چهرههایی که خواهی دید
وقت هست برای کشتن و آفریدن،
برای همهی کارها و برای روزها، دستها
تا بالا روند و پرسشی دربشقاب تو بگذارند؛
وقت برای تو و وقت برای من،
وقت برای صدها طرح و صدها تجدیدنظر در طرح
پیش از صرفِ چای و نانزنان میآیند و میروند در اتاق
حرف میزنند در بارهی میکلآنژوقت هست آری هست
تا بپرسم، جرئت میکنم؟ و جرئت میکنم؟
وقت هست که برگردم و از پلهها پایین بروم،
با لکهی روشن بر فرقِ سرم
(میگویند: چه ریخته موهایش!)
کتِ صبحهایم،
یقهی سفیدِ بالازده تا چانهام،
کراوات خوشرنگ ِِ مُد ِ روزم با سنجاق سادهاش،
(میگویند: چه لاغرند پاها و بازوهایش!)
جرئت میکنم
جهان بیاشوبم؟
در یک دقیقه وقت زیادی هست.
وقت برای رفتن و برگشتن تصمیمها و تجدیدنظرهازیرا همه را میشناسم من، از پیش میشناسم-
همهی شبها، صبحها، غروبها
من با قاشقهای قهوه، زندگیام را پیمانه کردهام
میشناسم من صدای محتضران را که به مرگ میافتند
در پس زمینهی آهنگی که از اتاقهای دور میآید
چگونه شروع کنم؟و میشناسم من همهی نگاهها را، از پیش میشناسم-
نگاهی که در عبارتی میپردازدت
و ٱنگاه که پرداخته به سنجاق ٱویخته بر دیوار دست و پا میزنم
چگونه شروع کنم
خاکستر ِ روزها را بالا بیاورم
و چگونه شروع کنم؟و میشناسم من همهی دستها را، از پیش میشناسم-
دستها با دستبندها، سفید و برهنه
(که درنور چراغ، کُرکها بورند)
عطر لباس است این
که پرتکرده حواسم را؟
بازوها آرمیده روی میز، یا پنهان زیرِ شال
و باید شروع کنم؟
و چگونه شروع کنم؟