ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
http://www.bitrin.com/ARTICLE10658.html
داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی
وایت
بریج یک روستای کوچک بود، و سالمندان اکثرا میآمدند و در آنجا زندگی
میکردند. بعضی از آنها مقدار زیادی وسایل قدیمی داشتند، و بعضی از آنها
را نمیخواستند، برای اینکه حالا در خانهی کوچکتری بودند، بنابراین هر
شنبه صبح آن وسایل را بیرون میگذاشتند، و دیگران میآمدند و آن ها را
نگاه میکردند و بعضی از وقتها اون چیزی را که میخواستند برمیداشتند.
هر
شنبه، آقا و خانم مورتون یک سر خرس (عروسکی) که خیلی زشت بود را در یک
طرف دروازه میگذاشتند، اما کسی اونو نمیخواست. بنابراین شنبهی گذشته،
روی یک تکه کاغذ نوشتند «من اینجا خیلی تنها هستم. لطفاً مرا برگیرید» و
آن نزدیک سر خرس گذاشتند.
آن ها به شهر رفتند، و عصر به خانه برگشتند.
حالا دو تا سر خرس (عروسکی) در جلو خانه وجود داشت، و همچنین یک تکه کاغذ دیگه که بر روی نوشته بود، «من هم تنها بودم»
درود
دو رمز موفقیت از زبان استیون شلتون را از دست ندهید...
سلام ممنون حتما سری بهتون میزنم