ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
A farm boy accidentally overturned his wagonload of corn in
the road. The farmer who lived nearby came to see what had happened. " hey boy "
, he called out, " forget your trouble for a moment and come on in and have
dinner with us. Then i will help you get the wagon up."
" that is very nice of
you", the boy answered , "But i don't think Pa would like me to do it."
"Oh,
come on, son," the farmer insisted. "Well, okey," the boy finally agreed. "But
pa won't like it." After a hearty dinner , the boy thanked his host. " I feel a
lot better now , but i know pa is going to be upset." " I don't think so," said the neighbour . " By the
way, Where is your pa?"
" He is under the wagon."
پسر روستایی واگن پر از ذرت خود را در جاده سرنگون کرد. کشاورزی که در آن نزدیکی
زندگی می کرد ، آمده بود تا ببیند چه اتفاقی افتاده. او با صدای بلند گفت : آهای
پسر ، ناراحتی هایت را فراموش کن و به خانه ما بیا و شام را با ما صرف کن. بعد من
کمک می کنم که واگن را راست کنی.
پسر جواب داد: شما خیلی لطف دارید ، ولی فکر
نمی کنم بابام بخواهد من این کار را بکنم.
کشاورز با اصرار گفت : آه بیا برویم
پسرم.
بالاخره پسر موافقت کرد و گفت: بسیار خوب ، باشد ، ولی بابام دوست ندارد.
بعد از شام صمیمانه ، پسر از میزبانش تشکر کرد و گفت : حالا حالم خیلی بهتر شده
، اما می دانم بابام واقعا عصبانی خواهد شد.
همسایه گفت : من فکر نمی کنم ،
راستی بابات کجاست؟
" او زیر واگن است."