داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی_پروانه
The butterfly & the cocoon
A
small crack appeared on a cocoon. A man sat for hours and watched
carefully the struggle of the butterfly to get out of that small crack
of cocoon.
Then the butterfly stopped striving. It seemed that she
was exhausted and couldn’t go on trying. The man decided to help the
poor creature. He widened the crack by scissors. The butterfly came out
of cocoon easily, but her body was tiny and her wings were wrinkled
The
ma continued watching the butterfly. He expected to see her wings
become expanded to protect her body. But it didn’t happen! As a matter
of fact, the butterfly had to crawl on the ground for the rest of her
life, for she could never fly.
The kind man didn’t realize that God
had arranged the limitation of cocoon and also the struggle for
butterfly to get out of it, so that a certain fluid could be discharged
from her body to enable her to fly afterward.
Sometimes struggling
is the only thing we need to do. If God had provided us with an easy to
live without any difficulties then we become paralyzed, couldn’t
become strong and could not fly.
Don’t worry, fight with difficulties and be sure that you can prevail over them.
شکاف
کوچکی بر روی پیله کرم ابریشمی ظلاهر شد. مردی ساعت ها با دقت به تلاش
پروانه برای خارج شدن از پیله نگاه کرد. پروانه دست از تلاش برداشت. به نظر
می رسید خسته شده و نمی تواند به تلاش هایش ادامه دهد. او تصمیم گرفت به
این مخلوق کوچک کمک کند. با استفاده از قیچی شکاف را پهن تر کرد. پروانه
به راحتی از پیله خارج شد ، اما بدنش کوچک و بال هایش چروکیده بود.مرد به
پروانه همچنان زل زده بود . انتظار داشت پروانه برای محافظت از بدنش بال
هایش را باز کند. اما این طور نشد. در حقیقت پروانه مجبور بود باقی عمرش را
روی زمین بخزد، و نمی توانست پرواز کند
مرد مهربان پی نبرد که خدا
محدودیت را برای پیله و تلاش برای خروج را برای پروانه بوجود آورده. به این
صورت که مایع خاصی از بدنش ترشح می شود که او را قادر به پرواز می کند
بعضی
اوقات تلاش و کوشش تنها چیزی است که باید انجام دهیم. اگر خدا آسودگی
بدون هیچگونه سختی را برای ما مهیا کرده بود در این صورت فلج می شدیم و
نمی توانستیم نیرومند شویم و پرواز کنیم
نگران نباشید، با سختی ها بجنگید و مطمئن باشید که بر آنها پیروز خواهید شد
Source: Indianchild.comترجمه: سعید ضروری
http://www.bitrin.com/ARTICLE10662.html
kheyli ziba bud
mamnonam. lotf dary
درود، داستان جالبیه! هر چند اصل این مطلب برگرفته از کتاب پیله و پروانه نوشته پرستو ابراهیمیه (که من سال 86 توی دهکده گذاشته بودمش) و لینکی که شما دادین به نوعی درست نیست.
سلام. این داستان رو من از این لینک برداشتم وبه وبلاگ شماهم نگاه نکرده بودم. این لینک هم کار میکنه میتونین یه امتحانی بکنید.
http://www.bitrin.com/ARTICLE10662.html
نخیر، من نگفتم که داستان رو من ترجمه کردم یا مال منه! منظور من این بود که این داستان سال ها پیش در کتاب پیله و پروانه پرستو ابراهیمی نوشته شده و باید به اسم ایشون ثبت بشه نه به اسم آقای ضروری!
درهر صورت اگه ایشون مشکلی دارن میتون از ادرسی که متنشون رو نوشته پیگیری کنن.